سلام علی آل یس
سلامی چو بوی خوش آشنایی
به وبلاگ صبح امیدخوش آمديد
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود
مفيد ترين مطلب را انتخاب كنيد.
|
|
|
نویسنده : خدیجه
تاریخ : جمعه 29 آذر 1392
|
پسر بچه اي بود كه اخلاق خوبي نداشت. پدرش جعبه اي ميخ به او داد و
گفت هر بار كه عصباني ميشود يك ميخ به ديوار بكوبد. روز اول پسر بچه
37 ميخ به ديوار كوبيد. طي چند هفته بعد، همان طور كه ياد ميگرفت چگونه
عصبانيتش را كنترل كند، تعداد ميخهاي كوبيده شده به ديوار كمتر ميشد.
او فهميد كه مهار كردن عصبانيتش آسانتر از كوبيدن ميخها به ديوار است.
او اين نكته را به پدرش گفت و پدرش هم پيشنهاد كرد كه از اين به بعد هر
روز كه ميتواند عصبانيتش را كنترل كند يكي از ميخها را از ديوار بيرون آورد.
روزها گذشت و پسر بچه سر انجام توانست به پدرش بگويد كه تمام ميخها را
از ديوار بيرون آورده است. پدر دست پسر بچه را گرفت و به كنار ديوار برد و گفت:
پسرم تو كار خوبي انجام دادي. اما به سوراخهاي روي ديوار نگاه كن.
ديوار ديگر هرگز مثل گذشته اش نميشود. وقتي تو در هنگام عصبانيت
حرفهاي بدي ميزني، آن حرفها همچنين آثاري به جاي ميگذارند.
تو ميتواني چاقويي در دل انساني فرو كني و آن را بيرون آوري.
اما هزاران بار عذر خواهي هم فايده ندارد. آن زخم سر جايش است.
زخم زبان هم به اندازه چاقو دردناك است.
:: موضوعات مرتبط:
حكايت و داستان ,
,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
|
|
آمار مطالب
:: کل مطالب : 1221
:: کل نظرات : 3317
آمار کاربران
:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 23
کاربران آنلاین
آمار بازدید
:: بازدید امروز : 136
:: باردید دیروز : 47
:: بازدید هفته : 228
:: بازدید ماه : 1768
:: بازدید سال : 114799
:: بازدید کلی : 416505
|